احسان سلطانی در مقاله ای به بررسی شرایط نرخ سود بانکی و هزینه بنگاه های اقتصادی پرداخته است.
احسان سلطانی، پژوهشگر اقتصادی
آقای دکتر محمد طبیبیان در تحلیلی تحت عنوان “معمای فرو رفتن بنگاه ها در باتلاق بدهی” به بررسی و بحث درباره اثرات سود بالای تسهیلات بانکی بر فعالیت واحدهای اقتصادی (تولیدی) پرداخته اند. در این مقاله پس از مقدمه آمده است که: “مقایسه نرخ تسهیلات با نرخ تورم و بازده بنگاه ها یک مغلطه رایج بیش نیست. فرض کنید یک واحد اقتصادى با نرخ بازدهى سرمایه بسیار پایین در حال فعالیت است و هدف صاحبان و مدیران آن هم واقعا فعالیت اقتصادى بوده و نه تبدیل واحد مزبور به یک تله رانتخوارى. این واحد مفروض از کارآیى خالص بسیار پایین یک درصد برخوردار است. فرض کنید کل ارزش سرمایه ثابت این شرکت ١٠٠٠ ریال باشد. با نرخ تورم ١۵ درصد، میزان بازدهى این واحد برحسب قیمت اسمى سالانه ١۶ درصد خواهد بود (۱۵درصد افزایش اسمى ارزش دارایى به دلیل تورم و یک درصد نیز بازدهى واقعى). یعنى سالانه ١۶٠ ریال. اگر این واحد براى عملکرد خود به سرمایه در گردش ١٠٠ ریال نیازمند باشد تا از ظرفیت ١٠٠٠ ریالى سرمایه ثابت بهرهبردارى کند، آنگاه یک وام صد ریالى یک ساله، با فرض دوره تولید و فروش یک ساله، براى این شرکت (که قاعدتا یک عملکرد ناکارآمد براى بسیارى شرکت ها تلقى مىشود) با نرخ ٢۶ درصد چه عملکرد اقتصادى را ایجاد مىکند؟ این وام سالانه ٢۶ ریال هزینه بهره و یکصد ریال بازپرداخت اصل وام یعنى در مجموع ١٢۶ ریال براى شرکت بازپرداخت دارد. باید اثر تورم را بر درآمد شرکت اضافه کنیم؛ زیرا هر مقدار مواد اولیهاى که خریدارى کرده باشد تا پایان سال مشمول تورم شده است. در این مثال ۵٠ درصد از مبلغ وام را براى خرید مواد اولیه به حساب مىآوریم. ملاحظه مىشود که این شرکت باوجود پرداخت نرخ بهره ٢۶ درصد، از سودى معادل ۵/ ۴۱ ریال برخوردار است. مىتوان دریافت که براى هر شرکت حتى بسیار ناکارآمد و نرخ بهره بالا، متناسب با واقعیت هاى عملکردى آن بنگاه یک نقطه سربهسرى وجود دارد که بیش از آن حد اخذ وام به صرفه نخواهد بود. یعنى با یک نرخ هزینه تسهیلات به ظاهر بالا نیز اخذ وام مىتواند منجر به تداوم سودآورى شرکت باشد. باید در اینگونه تحلیل ها آنچه را که اقتصاددانان اثر حاشیهاى یا نهایى مىخوانند، مورد توجه قرار داد. به این معنى که سرمایه در گردش، یک جزء از منابعى را باید تامین کند که کل سرمایه شرکت را به کار مىاندازد و کل سودى که شرکت از این محل حاصل مىکند در واقع ملاک سنجش منطقى بودن اخذ وام است. به همین دلیل بسیارى از شرکت ها مىتوانند به اخذ وام در شرایط فعلى بپردازند و به کار خود نیز ادامه دهند. طبعا هرچه نرخ هزینه تسهیلات پایینتر باشد شرکت هاى بیشترى مىتوانند از اخذ وام منتفع شوند. لیکن حد این پایین بودن را نیز شرایط عمومى اقتصاد تعیین مىکند که همان نرخ بازار براى تسهیلات است. بهرغم اینکه چه توجیهى براى زمینهسازى ایجاد یک جریان نقدى مجدد براى تزریق به زهکش هاى موجود اقتصاد ایجاد شود یک واقعیت عظیم وجود دارد که نمىتوان از آن چشمپوشى کرد. براى ده ها سال از طریق مکانیزم هاى دولتى منابع به برخى شرکت ها تزریق شده است و براى ده ها سال مسوولان صنعتى مرتب استدلال کردهاند که بخش تولید نیازمند نقدینگى است. هرگز نیز توضیح ندادهاند که چه بر سر نقدینگى هاى تزریق شده قبلى آمده است. جز این نمىتواند باشد که یا آن منابع در بخش تولید در جریان بوده یا اینکه به بانک ها بازگردانده شده باشد. افزایش مداوم خالص بدهى شرکت ها به بانک ها و افزایش اعتبارات غیر قابل بازگشت در سیستم بانکى، همراه با تقاضاى مداوم براى نقدینگى جدید براى بخش هایى که همه اذعان دارند از متوسط بازدهى پایینى برخوردارند، این فرضیه را تقویت مىکند که بنگاه ها مانند زهکش عمل کرده و این منابع بهصورت مداوم از بخش تولیدى خارج مىشود. کسب بینش در مورد علل تزریق مداوم نقدینگى بدون بازگشت به برخى بخش هاى اقتصادى، کلید باز کردن گره عدم تحرک اقتصاد کشور است.”
در رابطه با استدلال و محاسبات فوق الذکر که در زمینه سود یک بنگاه اقتصادی مفروض صورت گرفته و سپس به سادگی به کل صنعت تعمیم داده شده، از توجه به نکات بدیهی ذیل کوتاهی و غفلت به عمل آمده است،
الف- هر چند درباره یک بنگاه اقتصادی تجاری که از ارزش ملکی هنگفتی در قبال حجم فعالیت جاری خود برخوردار باشد، استدلال فوق تا حدی منطقی به نظر میرسد، اما در مورد یک واحد صنعتی که هر ساله مستهلک شده و به تدریج از رده خارج میشود، حداقل ۱۰ درصد کاهش ارزش (با توجه به هزینه استهلاک قانونی) وجود دارد. ماشین آلات صنعتی دستدوم، در زمان فروش به شدت دچار تنزل قیمت شده و نرخ تورم عمومی بر آن ها قابل تعمیم نیست. بخش اعظم سرمایهگذاری های صنعتی شامل ماشینآلات وارداتی بوده که با توجه به نرخ تورم بسیار پایین اقتصاد های توسعه یافته، چه در جهان و چه در ایران عملاً دچار تورم قیمت ها نمیشود. اصولاً در سرمایهگذاری های صنعتی، سرمایه از حالت سیال خود خارج شده و حالت سخت و غیرقابل برگشت و چسبنده به زمین (Putty-Clay) پیدا میکند، چنان چه گفته میشود، سرمایه صنعتگر به زمین چسبیده و سرمایه تاجر در جیبش است. البته استثنایی نادر وجود دارد که در اثر گسترش شهر یا عوامل دیگر نامرتبط با تولید، زمین کارخانه ارزش بالایی پیدا کند. از سوی دیگر برای اغلب صنایع، نسبت میزان سرمایه در گردش به سرمایه ثابت به مراتب بیش از ۱۰ درصد مفروض فوقالذکر است. همچنین درباره منافع حاصل از تورم باید دقت داشت که تورم در جهان و به خصوص ایران در جهت منافع گروه های رانتی و بر ضد نیروهای مولد و طبقات متوسط و ضعیف جامعه عمل میکند.
ب- در رابطه با سرمایه در گردش واحدهای صنعتی، بروز مسائلی از قبیل رکود شدید اقتصادی، افزایش زمان بازگشت سرمایه و عدم امکان استفاده از اعتبار اسنادی، موجب شده دوره سرمایه در گردش به ۱.۵ تا ۲ برابر گذشته برسد. همچنین پدیدهای که شیوع زیادی یافته، افزایش مطالبات غیر قابل وصول و حجم چک های برگشتی حاصل از عوائد فروش است که هزینه و زمان سرمایه در گردش را بالا میبرد.
ج- همانطور که در مقاله آقای محمد طبیبیان ذکر شده، مقایسه نرخ تسهیلات با نرخ تورم و بازده بنگاه ها، واقعاً یک مغلطه رایج بیش نیست. زیرا در مورد واحدهای صنعتی باید شاخص بهای تولیدکننده بخش ساخت (صنعت) مد نظر قرار گیرد و نه شاخص بهای مصرفکننده (تورم عمومی). نرخ رشد شاخص بهای تولیدکننده بخش ساخت پس از تجربه یک دوره طولانی کاهش حقیقی، در مهر ماه سال جاری، نسبت به ماه گذشته به میزان ۰.۸ درصد و همچنین سال گذشته به میزان ۲.۶ درصد منفی شده است (نمودار تغییرات شاخص بهای تولیدکننده بخش صنعت). این بدین مفهوم میباشد که با پرداخت سود تسهیلات بانکی ۲۶ درصد اسمی و بالای ۳۰ درصد عملی، تولیدکنندگان نه تنها از هیچگونه منفعت تورمی برخوردار نبوده و باید بیش از ۳۰ درصد هزینه خالص تامین سرمایه در گردش را پوشش دهند که در شرایط کنونی امری بسیار دشوار و تا حدی بعید و دور از انتظار است.
د- کارآفرینی که در بخش صنعت سرمایهگذاری میکند، در بخش سرمایه ثابت دچار تنزل ارزش سرمایه شده و در بخش سرمایه در گردش هم از رشد ارزش تورمی سرمایه متنفع نخواهند شد.لذا این سرمایهگذار در مقایسه با سپردهگذار بانکی، دچار هزینه فرصت های از دست رفته (Cost of Lost Opportunities) کم و بیش در حدود نرخ سود سپردهگذاری و بالطبع زیان خواهد گردید. از سویی نرخهای سود بالای بانکی، انتظار سود از سرمایهگذاریهای اقتصادی (سود سپردهگذار+سود اقتصادی+پوشش ریسک) را به مراتب بالا میبرد که در نتیجه سرمایهگذار را از ادامه فعالیت دلسرد کرده و به سوی فعالیتهای غیرمولد سوق خواهد داد. موضوع دیگر، افزایش بیش و کم نرخهای سود بازار غیررسمی پول در ارتباط با سودهای بالای تسهیلات بانکی است.
ه- با توجه به زمان حداقل دو برابری سرمایه در گردش واحدهای صنعتی کشور نسبت به کشورهای آسیایی با سود تسهیلات بانکی با نرخ متوسط ۶ درصد (نمودار نرخ هزینه سرمایه (سود تسهیلات بانکی) در ایران و جهان)، ملاحظه میشود که هزینه سرمایه در گردش واحدهای تولیدی در ایران، در حدود ۱۰ برابر این کشورها بوده که به مفهوم حداقل ۱۵ درصد افزایش هزینههای تولید است. یعنی این که با فرض شرایط دیگر کاملاً برابر، هزینه بالای تامین مالی قدرت رقابت از تولیدکننده داخلی را سلب کرده است.
و- در زمینه اختصاص تسهیلات بانکی به بخش صنعت و تامین نقدینگی آنها، باید توجه داشت که سهم بخش صنعت و معدن از کل تسهیلات بانکی، از ۳۳ درصد در سال ۱۳۸۳ به ۲۲ درصد در سال ۱۳۹۱ کاهش داشته و در همین حال سهم ساختمان و مسکن و بازرگانی و خدمات به ترتیب از ۲۳ و ۲۵ درصد به ۳۱ و ۳۷ درصد افزایش یافته است (نمودار روند تغییرات سهم بخشهای اقتصادی از تسهیلات بانکی). با استناد به دادههای وزارت صنعت، معدن و تجارت، در کل دهه هشتاد، سهم ۴ صنعت سرمایهبر پالایشگاهی، فلزات اساسی، شیمیایی و کانی غیرفلزی از کل سرمایهگذاری در ۲۴ رشته صنعتی کشور در حدود ۷۰ درصد بوده است. بررسی بازار بورس و اوراق بهادار نشان میدهد که به رغم افزایش ارزش کل سهام به میزان ۹ برابر در طی دوره (۹۲-۱۳۸۷)، ارزش سهام شرکتهای پتروشیمی ۴۳ برابر (۲۴ درصد از کل)، فرآوردههای نفتی ۱۶ برابر، بانکها ۱۲ برابر و استخراج کانه های فلزی ۱۰ برابر شده است. لذا به وضوح دیده میشود که با توجه به دسترسی بسیار بهتر بنگاههای بزرگ سرمایهبر به منابع بانکی و بازار سرمایه، سهم صنایع کوچک و متوسط بخش خصوصی واقعی چقدر پایین بوده است.
ز- افزایش سود تسهیلات بانکی موجب شده تا نسبت سود تسهیلات بانکی بخش صنعت و معدن به تولید ناخالص داخلی (ارزش افزوده) این بخش از ۱۵ درصد در اوائل دهه هشتاد به حدود ۴۰ درصد در حال حاضر بالغ گردد (نمودار روند رشد سود تسهیلات بانکی کل بخش صنعت و سهم آن از تولید ناخالص داخلی این بخش). به عبارتی با سود تسهیلات بانکی پرداختی کنونی، بخش اعظم صنایع کشور به سمت ورشکستگی پیش میرود.
ح- در سطح جهان و به خصوص کشورهای پیشرفته که بازارهای مالی توسعه یافته دارند، روال معمول تعیین نرخ بهره بر پایه عرضه و تقاضا برای منابع وامدادنی و وامگرفتنی است. اقتصاددانان کلاسیک معتقد بودند که نرخ بهره در اقتصاد را تعادل بین سرمایهگذاری (تقاضا برای وام) و پس انداز (عرضه وام) تعیین میکند. در نظریه کینزی، عرضه و تقاضا مشخصکننده نرخ بهره در اقتصاد میباشد و نرخ بهره تعادلی در اقتصاد همان تعادل هم زمان در بازار کالا و بازار پول است . پس نرخ بهره در اقتصادهای آزاد توسعهیافته، برآیند بسیاری از متغیرهای کلان اقتصادی میباشد. تمامی متغیرهایی که بازار کالا را تحت تاثیر قرار میدهند، از قبیل مصرف، سرمایهگذاری، مخارج دولت، مالیات، صادرات، واردات، عرضه پول و تولید ملی بر نرخ بهره اثر میگذارند. در ایران به علت فقدان بازار رقابتی و مداخله گسترده دولت در اقتصاد، نرخ ارز، نرخ بهره و بهای بسیاری از نهادههای تولید و برخی از کالاها به وسیله دولت تعیین میشود و چون در بخشی از بازار این قیمتها تعادلی نیستند، لذا نمیتوان در سایر بازارهای موازی خواستار تبعیت از مکانیسم ساده عرضه و تقاضا شد.
ارائه تسهیلات به بخشهای مولد اقتصادی مشابه رانت معرفی شده است. آیا این رانت برای تسهیلاتدهنده بوده یا تسهیلاتگیرنده؟ با بررسی روند اقتصادی و صورتهای مالی بانکهای خصوصی در سالهای اخیر، روشن میشود بخشهایی که در زمینه بانکداری و بازار مالی و سوداگری و سفتهبازی و فروش منابع خام و اولیه فعال بوده، از رانت و سود برخودار بودهاند. متاسفانه در اذهان عمومی و حتی برخی از متفکران و فعالان اقتصادی، این گونه القا شده که دریافت تسهیلات به منزله ایجاد رانت می باشد. تسهیلاتدهنده (در ایران) با پذیرش حداقل ریسک به سود مورد انتظار میرسد و تسهیلاتگیرنده با پذیرش ریسکهای متعدد باید سودی بیشتر از نرخ سود بانکی کسب نماید تا بتواند به سود مورد انتظار خود برسد. با توجه به قاعده ریسک و بازده مشابه، ریسکها را از دو دیدگاه میتوان طبقهبندی کرد، (۱) دیدگاه ریسکهای مالی و غیرمالی و (۲) ریسکهای سیستماتیک و غیرسیستماتیک. اگر روندهای کلان اقتصادی کشور از نیمه دوم دهه هشتاد تا کنون بررسی گردد، ملاحظه میشود سطح ریسکهای فوقالذکر بالا بوده است. بازار ایران خود یک ریسک بوده و به قدری تغییرات در این بازه زمانی بالا بوده که به هیچ وجه قابل پیشبینی نبوده و نیست و کافی است یک بنگاه اقتصادی با گوشهای از این ریسکها مواجه شده تا نه تنها سود پیشبینی نشده بلکه سرمایه خود را نیز از دست بدهد. سوال این است که آیا بطور کلی بخش صنعت و به خصوص صنایع کوچک و متوسط بخش خصوصی بازده ریسکش را گرفته است؟ با نگاه اجمالی به شاخصهای اقتصادی و صورتهای مالی دیده میشود که نه تنها بازده ریسک خود را نگرفته بلکه در این مسیر به نابودی کشیده شده است. لذا در بازاری که تا این حد ریسک دارد، هر اقتصاددانی میداند، برندگان فقط فعالیتهای نامولد رانتی کوتاهمدت بوده که زایده همین ریسکهای ناشی از اخذ تصمیمات مقطعی و کارشناسینشده یا سیاستهای کلان اقتصادی هستند. هنگامی که اختلاسها و غارت منابع بانکی مطرح میگردد، واضح است که مشکل اساسی در سیستم بانکی بوده که به افرادی تسهیلات داده که قرار نبوده فعالیت مولد اقتصادی انجام دهند. از ابتدای دهه هشتاد و با افزایش درآمدهای نفتی، دولتها سیاست تثبیت نرخ ارز را در پیش گرفتند و ثروتی که باید صرف توسعه کشور و توسعه اقتصادی شود، صرف واردات کالاهای کمکیفیت مصرفی از کشورهای آسیایی شد که از سوی دیگر موجبات نابودی صنایع کوچک و متوسط بخش خصوصی واقعی و از بین رفتن اشتغال را فراهم کرد. با کاهش توان رقابتپذیری تولید داخلی، بخش مهمی از تسهیلات اعطایی به صنایع صرف جبران خسارتهایی شد که دولتها مسبب و زمینهساز آنها بودند. لذا در راستای عارضهیابی معضلات اقتصادی و تبیین راهکارهای خروج از وضعیت نابسامان کنونی، باید از استدلالها و تحلیلهای سطحی و سادهانگارانه اجتناب شود.
هم اکنون سیستم بانکی که بخش مولد را در سالهای اخیر به تدریج فلج کرده و موجبات رشد نامتعارف بخش نامولد سوداگرانه و سفتهبازانه را فراهم و در نهایت رکود را رقم زده، خود نیز در وضعیت بس بحرانی بسر میبرد و در حال زمینگیر شدن است. جان مینارد کینز در رساله پول میگوید، “رکود زمانی سر بر میآورد که پول از چرخه صنعتی به چرخه مالی برود.” لذا با توجه به کاهش مستمر سهم صنعت از تسهیلات بانکی، به هیچ عنوان روا نیست در شرایطی که بخشهای نامولد با جذب منابع مالی کشور رشد کاذب سرطانی پیدا کردهاند، بخش مولد صنعتی به عنوان زهکش مالی معرفی شود.
در طی ده سال اخیر، ضمن این که نقدینگی نزدیک به ۱۰ برابر شده، سهم سپردههای مدتدار از کل نقدینگی از حدود ۵۰ درصد در ده سال قبل به بیش از ۸۰ درصد در سال جاری افزایش یافته است. سهضلعی رشد نقدینگی، افزایش سهم سپردههای مدتدار بانکی از نقدینگی و بالا رفتن نرخ سود سپردهها، موجب شده در طی این دهه سود متعلقه سپردههای بانکی با افزایش در حدود ۲۰ برابری به بیش از ۱۵۰ هزار میلیارد تومان برسد که هم اکنون معادل با تقریباً ۱۴ درصد تولید ناخالص داخلی و ۱۹ درصد نقدینگی میباشد. سوال این است که با رشد تورم در حدود ۱۵ درصد و در نبود رشد تولید ناخالص داخلی، اقتصاد چگونه خواهد توانست تا جوابگوی پرداخت سود سپردهها و همچنین تسهیلات بانکی (با نرخ به مراتب بالاتر) باشد. از سوی دیگر با اضافه شدن سود سپردهها به نقدینگی کشور و بسیاری عوامل فزاینده دیگر، نقدینگی در شتابی بالاتر از تورم رشد میکند و اثرات تورمی انباشته خود را دیر یا زود آشکار خواهد کرد. اقتصاد کشور به میزان بسیار بالا و نامتوازن و نامتقارنی به پرداخت سود سپردهها و تسهیلات بانکی آلوده شده، به صورتی که میزان کل سود سپردههای بانکی معادل با دستمزد بیش از نیمی از نیروی کار کشور است (در اوائل دهه هشتاد معادل با دستمزد ۱۰ درصد از نیروی کار بود) که قطعاً سود تسهیلات به مراتب تاثیرات بس نامطلوبتری دارد. مدافعان نرخ سود سپردهها و تسهیلات بالای فعلی که در زمان افزایش تورم، مصرانه خواستار افزایش نرخ سود بودند، در حال حاضر که تورم پایین آمده، کماکان از نرخهای بالا دفاع کرده و متاسفانه در اظهار نظرهای خود نیز شفاف نبوده و هر موضوعی را مستمسکی برای تایید و توجیه مدعیات خود قرار میدهند. اقتصاد کشور و به خصوص بخش مولد آن، خود در باتلاق سیستم بانکی گرفتار آمده و به جای فرافکنی و انداختن تقصیر به گردن قربانی شایسته است تا برای خارج شدن از دور باطل ورشکستگی اقتصاد در حول محور نظام بانکی، تدابیر لازم و موثر به فوریت اندیشیده شود. بانکهای کشور دچار مشکلات شدید ترازنامهای، درگیر شدن در بنگاهداری و عملیات سوداگرانه و سفتهبازانه شدهاند و تا سیستم بانکی اصلاح و بازسازی نشود، وضعیت اقتصادی کشور بهبود نخواهد یافت.
منبع: اتاق بازرگانی